- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در غروب روز عاشورا با برادر
خواهم نـشست آینه سان در برابـرت تا بنگـرم به چـشم عـلی رزم آخـرت ای آفـتـاب بر سـر سـرنـیـزهها بتاب قرآن بخـوان برای تسلای خواهـرت دشمن که حمله کرد به خیمه به خنده گفت: زینب کجاست سید و سالار و سرورت؟ اینک به سوی خـیـمـۀ ما میکنند رو آن اسب های رد شده از روی پیکرت با شـعـلـههای آتـش و با تـازیـانـههـا تا تسلیت دهـند به غـم های دخـتـرت گویا نشسته مـادرم اندر بهشت خـلـد آغوش خود گشوده بر آن جسم بیسرت بابا به اشک بر سر کوثر نشسته است سیراب کرده حنجر خونین اصغرت در قـتـلـگـاه بر سر دامن گـرفـته بود آن جسم زخم خورده و مظلوم، مادرت میخـواستـم بـیـایـم و از زیر نیزهها پیدا کـنـم تو را و دهم جـان، برابـرت ناگه سه ساله دخترکی گریه کرد و گفت عمه بیا که سوخت دلم سوخت دخترت دشمن به سـویـم آمـده با تـازیـانـهاش من میروم به شام به همراهی سرت قرآن بخوان که وقت سفر یاریام کنی جانم فدای صوت خوش و خون حنجرت
: امتیاز
|
مصائب غروب روز عاشورا
شمشیر و تیغ و نیزۀ خود را گذاشتند خورشید را مُقَـطَّعُ الاَعضا گذاشتند وحشی شدند و موقع تقسیمِ غارتش بر مُصحَفِ شریفِ تنش پا گذاشتند چرخی زدند با سرِ بر نیزه رفته اش داغی عجیب بر دلِ زهـرا گذاشتـند دیگر به نعلِ تازه زدن احتیاج بود؟ جـایـی برای تـاخـتن آیا گـذاشتـنـد؟ از قتله گاه راضی و دستِ پُر آمدند سهمی برایِ زینب كبری گـذاشتند؟ لرزید عرشِ اعظم و بارانِ خون چكید آتش مگر به گیسوی حورا گذاشتند؟ زینب به گریه گفت عَلیكُنَّ بِالفِـرار با ترس و لرز پای به صحرا گذاشتند شمشیر، كعبِ نِی و سَنان تازیانه شد بی داد كـیـنه را به تماشا گـذاشتـنـد از روسری گرفته و تا گوشواره را در خیمه ها به مَعرضِ یغما گذاشتند خورجین به دست ها سرِ یك ذره بیشتر حتی میانِ خود سرِ دعـوا گـذاشتـند مستِ غرور لشكرِ عشرت عقب كشید و ما بـقـیِ ظلـم به فـردا گـذاشـتـنـد
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
آتش زدن به خیـمـه ز بس ظالمانه بود صحرای کربلا همه غــرق زبـانه بود تاکس میان خیـمه نسوزد با اشـک وآه زینب میــان خیــمـه وآتش روانــه بود سیلی امان نداد به طفلان خستــه جـان رخسار کودکان همه پــرُ از نشانه بود مقصود خصــم کشتــن آل رســول بود سیــلی و تــازیــانـه زدن ها بهــانه بود شرمم کُشد که فــاش بگویم ولی بپرس از لاله های گوش چرا خون روانه بود بُــردند از خیــام حــرم دشمنــان دیــن گهواره ای که جــلوۀ طـفـلی یگانه بود وقتــی شکست سیـنۀ مولا زسُــم اسب آوای واحـسیــن به لبهــا تــرانــه بــود زینب به یــاد توصیه های حسین خود گــرم نمــاز وذکــر دعــای شبـانه بود زان پس چراغ عشق وفائی نشد خموش سرهای روی نیــزه چـراغ زمانه بود
: امتیاز
|
مصائب شام غریبان حسینی
عالم همه محزون و پـریشان حسین است شام است ولی شام غــریـبان حسین است از خـون جــگـر لالـه فشـانـید کـه امشب در مقتل خون، فاطمه مهمان حسین است نازل شده قـرآن همه در منـزل «خـولی» یا کوفـه پـر از نغمۀ قــرآن حسین است؟ دریــا جــگـرش سوختـه و آب شـده، آب لب تــشنــۀ لعل لب عطشـان حسین است ای بـاد بـه زخـم تــن اکــبـر که رسیــدی آهسته بزن بوسه که این جان حسین است زینب نگهـش بـر قـد خــم گـشـتـۀ زهــرا زهرا نگهش بـر تن عریــان حسین است صحرای بـلا گشتـه پُـر از لالـه و ریحـان گلهــاش همه زخــم فـراوان حسین است در تــشـنـگــی روز جــزا چشمــۀ کوثــر چشمیست که میگرید و گریان حسین است از بسکه کریم است کریم است کریم است در مقتل خون شمر، ثناخوان حسین است ترسـم کـه بـه آتش بکــشانـد هـمــهجـا را میثم که پر از شعلۀ ســوزان حسین است
: امتیاز
|
مصائب شام غریبان و خروج از کربلا
خنده بر روی لبش مرد ستمکاری هست آه انـگــار نه انـگـار عــزاداری هـسـت آن طـرف دامن طفـل آتش سـوزان دارد این طرف در تب شعله تن بیماری هست و زنی بـاز سوی عـلقـمه می کـرد نگـاه که به پا خیزد اگر دست علمداری هست همه دیدند که خون چشم دلش را پُر کرد از فـرات سخنش نالۀ سـرشـاری هست: مبریدم که در این دشت مرا کاری هست گل اگر نیست ولی صفحۀ گلزاری هست سـاربـانـا مـزنـیـد این هـمه آواز رحیـل آخـر این قافـله را قـافـله سـالاری هست به امیـدی شـوم از کـشتـه مـظـلـوم جـدا که سوی کوفه مرا وعــدۀ دیداری هست
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
ایــن دلـم در کـربــلای ســوخـتــه قـلـبـها چــون خیمه های ســوختـه دوست دارم من بـســوزم ای خــدا یــاد طــفـــلان غـــریـب کـــربــلا دختـری در بیــن صحــرا می دود گوئــیـا در کـوچه زهــرا مـی دود آه مــی آیــــد صــدای اســــبـــهــا جـسـم ها در زیــر پــای اســبــهــا دسـتـهـای بـی حــیـا و بی شــرف کرده رخسـار یــتــیمـان را هــدف تــازیـانـه بــر کــجـــا آیــد فـــرود نیـزه هـا بـر شـانه هــا آیــد فــرود از مـــیــان آتــش افــــروخــــتــــه می رسـد بوی شقــایــق، ســوخــته آسمــانی بی ستــاره گــشــتـه است گـوشها بی گــوشــواره گشته است ای فـدای چــهــره های ســوخــتــه چــشمهـای ســـوی عــمــه دوخـته زیـنب کبـری چـه ســازد ای خــدا یک طرف بیمار و یکسو بچه ها با تـن خــســتـه کــنـد راز و نــیـاز روی خــاکستـر نشستـه در نــمــاز بـا قنـوت خــستـه اش غــوغــا کند اقــتـدا بـر مـادرش زهــــرا کــنــد
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست به تن این همه سردار سری نیست که نیست بنویسیــد که خــورشید به گــودال افــتــاد و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست آتش از بــال و پر ســوخته جــان میگـیرد زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست یک نفر سمت مــدینــه خبــرش را ببــرد پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست یا به آن مــادر ســرگــشته بگویید: نگـرد چون ز گهوارۀ اصغر اثری نیست که نیست تــازیــانــه بـه تــســلای یــتــیــمــی آمــد تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
ای پاره پاره پیکر قرآن! سرت کجاست؟ آه! ای سر بریــده! بگو پیکــرت کجاست فــریاد «وا عطش عطشا» رفتـه تا کجــا سقّــای کــودکــان تو، آبآورت کجاست؟ ای مــاه من! که مــاه تمــامــیّ عــالــمی مــاه بـلـنـد قــامت تو، اکبــرت کجاست؟ بینغـمه مانده بر سر گهواره اش، ربــاب آن کودک نشسته به خون، اصغرت کجاست؟ ای خوابگــاه و بستــرت آغوش فاطمه! عالم فــدای بیکسیات! مادرت کجاست؟
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
در مغــربی که طبـل اسارت دمیده شد کار حــرم دگر به جســارت کشیده شد مشعل به دستها به حرم حمله ور شدند ناگــه تــمــام آل عبــا دربــدر شــدنــد چون حال آسمان و زمین گشت بی قرار حکــم امــام آمــد، عـلـیـکُّــنَّ بالـفــرار با اهــل بیت فــاطــمــه مـانند بنــده ها رفتار کرد دشمن بی دین به خـنــده ها فحش از دهانشان نمی افـتاد لحــظه ای سَبّ از زبــانشان نمی افـتاد لحــظه ای آری صدای هلهله و سـوت و قـهـقـهـه پیچــیــد تا کــرانۀ صحــرای عـلـقـمـه آن خانواده ای که نگهدار عصمت است در هر شرایطی بخدا اهل غیرت است غــارت شود ولی نخِ معجــر نمی دهـد اهل عفــاف روســری از سر نمی دهد بانــوی صبــر نعــرۀ مردانه می کشید هرجا که تازیانه و سیلی است میرسید دخت علی مقاوم و پر صبر و مرد بود دستی به سر و دست دگر تا خدا گشود یا رب کجاست میر و علمدار این سپاه عباس من کجاست که خیمه است بی پناه ناگــاه در غــروب پـُـر از داغ کــربلا شد وقت خود نمایی سـرها به نیـزه ها سرنیـزه ای که بود به بـال و پر حسین بــالا گــرفته تــازه، بریــده سر حسین تصویر دیگری که بسی شرم آور است رجّاله ای که در پی خلخال و زیور است دزدان گــوشــواره خجــالت نمی کشند این مشک و گاهواره به غارت چه میبَرَند یک صحنه از امام زمان، لب فرو ببند بیمــار را نــداد امــان، لب فــرو بـبـند بگذار کُنه روضه بگــویم از آنچه بود سجــاد را کـشـیـد و سجــاده را ربــود طفـلی میــان حــلــقــۀ آتش فــرار کرد اَمَّن یُـجـیـب عـمــۀ ســادات کــار کرد غــارت گــران هنوز کفـایت نمی کنند نعــش حسین را که رعــایت نمی کنند برقی به دشمنت زد و در قـتـلگه دوید انـگـشت را بخــاطر انگشتــری بـریـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شام غریبان
دستان بـاد مـوی تو را شانـه می کند خـون بر دل پیـالـه و پیـمانـه می کند از داغ جانگـداز جـبـین شکـسـته ات زخـمی عمیق بر جگرم خانه می کند رگهـای حـنـجـر تو به گـودال گـوئیا با دوست، گفتگوی صمیمانه می کند ذبحت عـظیم بود و زبـان مرا بـرید حـالا ببـیـن چه با دلِ دُردانـه می کند از آتش خیام حرم دشت روشن است این شعله ها چه با گل و پروانه می کند بــاور نمی كنم به خــدا بـاغ لالـه را دست عــدو شبـیـهِ به ویرانه می کند بادِ خـزان چه حـمـلـۀ نامـردمـانه ای بر ساقـۀ شـقـایـق و ریـحـانه می کند زینب که گیسویش زمصیبت سفید شد گـیـسوی دختران تو را شـانه می کند حالا كه نام دخت علی بر لبم نشست غـم های عـالـمـی به دلـم لانه می کند هر روز وهركجا كه به بن بست میرسم دل را نصیب رزق كریمانـه می کند گــاهی دلم برای حـرم تنگ می شود گــاهی هــوای مستی میخـانه می کند باران چه با زمین عطشناك کرده است عشق حسیـن با من دیـوانــه می کنـد
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان حسینی
آتش زدن به خیمه ز بس ظالمانه بود صحرای کربلا همه غرق زبانه بـود تاکس میان خیمه نسوزد به اشک وآه زینب میان خـیمه و آتـش روانـه بـود سیلی امان نداد به طفـلان خسته جان رخسار کودکان همه پرُ از نشانه بود مقـصود خـصم کُـشتن آل رسول بـود سـیـلی و تـازیـانه زدن هـا بهـانه بـود شرمم کُشد که فاش بگویم ولی بپرس از لاله های گوش چرا خون روانه بود بُـردنـد از خـیـام حـرم دشـمـنـان دین گهـواره ای که جلـوۀ طفـلی یگانه بود وقتی شکـست سینۀ مـولا ز سُـم اسب آوای وا حسین به لـبـهـا تــرانــه بـود زینب به یاد تـوصیه های حـسین خود گـرم نـماز و ذکـر دعـای شبـانـه بود زان پس چراغ عشق وفائی نشد خموش سرهای روی نیـزه چـراغ زمانه بود
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
عالم همه محزون و پریشان حسین است شام است ولی شام غریبان حسین است از خـون جگـر لالـه فـشـانید که امشب در مقتل خون، فاطمه مهمان حسین است نازل شده قرآن همه در منزل «خولی» یا کوفـه پُر از نغـمۀ قرآن حسین است؟ دریا جگـرش سوخـتـه و آب شـده، آب لب تشنۀ لعـل لب عطشان حسیـن است ای بـاد بـه زخـم تـن اکـبـر که رسیدی آهسته بزن بوسه که این جان حسین است زینب نگهش بر قـد خـم گـشـتـۀ زهـرا زهرا نگهش بر تن عریان حسین است صحرای بلا گشته پُر از لاله و ریحان گلهاش همه زخم فـراوان حسین است در تشـنگـی روز جـزا چـشـمـۀ کـوثـر چشمیست که میگرید وگریان حسین است ازبسکه کریم است کریم است کریم است در مقتل خون شمر، ثناخوان حسین است ترسـم کـه بـه آتش بکشانـد همـه جـا را میثم که پُر از شعلۀ سوزان حسین است
: امتیاز
|
شهادت امام حسین علیه السلام
خوب می دانست حال کودک تو بد شده ازعطش مانند یک غنچه که می خشکد شده خوب می دانـست دریـای نـگاه مـادری از سکوت گاهواره غرق جزر و مد شـده خوب میدانست ساقی مانده با یک مشک خشک بارش غم بر دل طوفانی اش مـمتـد شـده خوب می دانست آتش می چکد از ناله ها سوزش لبهای اهل خـیمه تا این حد شـده خوب میدانست اینها را فرات اما دریغ بی تـفـاوت از کـنـار تـشنگی تـان رد شـده
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر عاشورا
کودک مـیان خـیـمه دلـش بـیـقـرار آب امّا به دست دشمن سرکش مهار آب چشمان دخترک به سوی نهرعلقمه است یعنی که می کشد به خـدا انتظار آب
: امتیاز
|
ترسیم حالات حضرت زینب در شام غریبان
مانند یک فـرشتـۀ از پـا نـشــسته بــود غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود هشــتاد و چـار حـوریه دور نگاش بود دور از نـگـاه مـردم دنـیـا نـشـسـته بود بر روی دامنش که نـسیم مـدیـنه داشت تنـهـا نـماد کـوچک زهـرا نشــسته بود می خواست خـطبه ای به زبانش بیاورد بی خـود نبـود این هـمـه بالا نشـسته بود با یـاد خـانـۀ پـدری مـحـو و بـی قـرار اطـراف کـوفه را به تـماشـا نشسته بود یک مـاه می گذشـت برای ظهــورشـان مـسلـم، کــنـار جـاده آن ها نشـستـه بود درچشم های روبه خدایش در آن غروب تصـویر یک هلال چه زیـبا نشسته بود از نـیـزه مقـابـل خـود چـشم بـرنداشـت زیرا هـلال یـک شـبه آنجا نشــسته بود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زینب در شام غریبان حسینی
ای موجِ از عشیرۀ طوفان چه می کنی؟ با این هـمه اسیر پریـشان چه می کـنی؟ ای وارث قـبــیـلـۀ گــل هـای ســر جــدا با غنچه های سر به گریبان چه می کنی؟ ای معنی صلابـت و ایـمان، ای سترک با پیکری که مانده به میدان چه می کنی؟ بانـوی پاره پاره جگـر، از غـم حـسـین با این همه جراحت پـنهان چه می کنی؟ دریـا دلِ خـمـیــده کـمـر، از غـم فـراق با شعله های سرکش هجران چه می کنی؟
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا
آسمـان در شُـرُف صاعقـه ای سنگین بود نـفـسِ بــاد، پُـر از زمـزمه ی یـاسـیـن بــود چـــه بـلایـی بـه سـرِ آیـنـه هــا مـی آمـد! که چهل روز و چهل شب، دلشان پرچین بود غـم این طایفه را هیـچ کسی درک نـکرد غـم این طایفه، بر دوش فـلک سنگـین بــود عَصَبِ تُرْدِ گیـاهان به جنـون می پیوست بـر لـبِ دشـت ، فـقط زمـزمه ی آمـیـن بود تَنِ خـورشید ، به پـابوس مُحرّم می رفت روز، هرچند به پـایـان خـودش بـد بین بود آب ، زیر عَلَم مشک، تَرَک برمی داشت همه ی فـلـسـفه ی عـشق و وفـا درایـن بود نـای نی، تلـخ تـرین مرثیه را می نوشید گرچه در کام حسیـن بـن علی شیـرین بـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا
بـاور نـمی کـنم سـر نـیـزه سـرت بُود این تکه پـاره ها به زمین پیکـرت بُود باید کفـن به وسعت صحرا کنم تو را هر جا نظاره می کنم بدن اطهرت بُود بـاور نمی کـنم که تو بــاشی بــرادرم تنهـا میان دشمن دون خـواهـرت بُود حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن باران خنجر است که بر حنجرت بود باور نمی کـنم که به انگـشت سـاربان ای جان من فـدای تو انگـشتـرت بُود بـاور نمی کنم که دو دسـت کـنـار آب دسـتــان سـاقی حـرم لـشـگـرت بُــود باور نمی کـنم که به دستان خـونی ات شش ماهه ی بریده گلو اصغـرت بُود ای از قـفـا بریده سرت را عـدوی تو سـمـت کـدام خـیـمـه نگـــاه تـرت بُود بـاور نمی کـنم که چو تـسبـیح وا شده این پـیکـر تـنـیـده به خون اکبرت بُود قدری اذان بگو که نگویند خارجی است زیـرا کـنار رأس تو پـیـغـمـبـرت بُود در این طرف نظاره مکن ای برادرم آتش گـرفـتـه مـوی سـر دخـتـرت بُود بـاور نمی کـنـم که به گـودال قـتـلگـاه این خـانـم خمــیـده تـرین مـادرت بُـود
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است آسمان دود و زمین، مانند کوه آذر است جسم هفتاد و دو ثارالله، بر روی زمین برفراز نیزه، چون خورشید تابان یک سر است ماه زهرا، میدرخـشد بر فـراز نیـزهها یا که خورشید است ویک نی از زمین بالاتراست غرق خون، پیراهن یک سیزدهساله پسر شعلۀ آتش، بلند از دامن یک دختر است یک جوان، گردیده جسمش، چاک چاک و ریز ریز وای برمن، وای برمن، این جوان، پیغمبر است نه خدایا این محـمّد نیست، من نشـناختم این امید یـوسف زهـرا، علیّ اکبر است غنچـهای بیـنم به روی شانۀ خـون خـدا غنچه نشکفتهای، کز باغ گل، زیباتر است از گـل لـبـخـنـد و از خون گلویش یافتم مهر طومار حسین است این علی اصغراست از کـنـار عـلـقـمـه آیـد صـدای فـاطـمـه درغم عباس خود، گریان به جای مادر است شاخه یاسی، در این صحرا شده نقش زمین دست عباس است این یا دستهای حیدراست ای جوانان بهشتی، رو در این صحرا کنید جان به کف یاری کنید، آقایتان بییاور است حر،علی، عباس، عبدالله، وهب، قاسم، حبیب حنجر مولایتان لب تشنه، زیر خنجر است لالهها در خاک برگردید یا پرپـر شوید لالههای فاطمه، هم غرقه خون، هم پرپراست در کنار قـتـلـگه با هم، زنی را میزنند این همان دخت علی، ناموس حیّ داور است نیزهای در دست خولی، خنجری در دست شمر یک بدن افتاده، دورش یک بیابان لشکر است خون زند فـوّاره از زخم بریده حنجری روی هر زخمش، نشان بوسه یک خواهراست میثم انصافت کجا رفتهاست بس کن، لال شو هر کلامت بر دل زهرا، شراری دیگر است
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا
نامه بنوشتند تا در کوفه مهمانش کنند؟ یا بر او بـندند آب و منع از نانش کنند نامه بنوشتند بر آن کعبه کارندش نماز یا صلات جمعه جمع آیند و قربانش کنند نامه بنوشـتند تا ســایند سر بر مقـدمش یا به وقت جان سپردن سنگ بارانش کنند نامه بنوشتند کاندر راه او جان بسپـرند یا به نوک نی سر چون ماه تابانش کنند
: امتیاز
|
مصائب بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام
دشت می بلعید، کم کم پـیکر خورشید را بر فـراز نیزه می دیدم، سرِ خورشید را آسـمـان گو تـا بشویـد با گـلاب اشک ها گیسوان خـفتـه در خاکسترِ خورشید را بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند پیـکـرِ از بـوریا عـریان تـرِ خورشید را چشم های خفته در خونِ شفق را وا کنید تا بـبـینـد کـهـکشانِ پـرپـر خورشید را نیمی از خورشید، در سیلاب خون افتاده بود کاروان می بـُرد نـیم دیگـر خورشید را کاروان بود و گـلوی زخمی زنگـوله ها ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را آه ، اشترها چه غمگین و پریشان میروند بر فراز نـیـزه می بینم سرِ خورشیـد را
: امتیاز
|